جدول جو
جدول جو

معنی وزن آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

وزن آوردن
(فُ تَ)
وزن آردن. وزن داشتن. سنگینی داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی نیارد. (فرهنگ فارسی معین از کلیله و دمنه چ مینوی ص 53).
چه وزن آورد جای انبان باد
که میزان عدل است و دیوان داد.
سعدی.
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز
که خورشید غنی شد کیسه پرداز.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 355).
، اعتبار و قدر داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
وزن آوردن
سنگینی داشتن
تصویری از وزن آوردن
تصویر وزن آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
وزن آوردن
((~. وَ دَ))
فربه شدن، ارزش داشتن
تصویری از وزن آوردن
تصویر وزن آوردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بز آوردن
تصویر بز آوردن
در قماربازی بد آوردن و باختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوزش آوردن
تصویر پوزش آوردن
عذرخواهی کردن، پوزش خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چین آوردن
تصویر چین آوردن
به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زور آوردن
تصویر زور آوردن
زور دادن، فشار دادن، فشار وارد کردن بر کسی یا بر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ تَ)
تصمیم گرفتن. اراده کردن:
بر آنم میاور که عزم آورم
به هم پنجه ای با تو رزم آورم.
نظامی.
کجا عزم راه آورد راهجوی
نراند چو آشفتگان پوی پوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
خصومت و ستیزگی و جنگ و جدال. (ناظم الاطباء). جنگیدن. نبرد کردن. رزم آزمودن:
دل کینه ورشان به دین آورم
سزاوارتر زآنکه کین آورم.
فردوسی.
اگر پیل با پشّه کین آورد
همی رخنه در داد و دین آورد.
(از العراضه).
، انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) :
چو کین آوری کین ستانی کنم
شوی مهربان مهربانی کنم.
نظامی.
رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ دَ)
صدمه رساندن. آسیب آوردن. آزار رساندن:
گر درم داری گزند آرد بدین
بفکن او را گرم و درویشی گزین.
رودکی.
به تیر و کمان و به تیغ و کمند
بکوشد که بر دشمن آرد گزند.
فردوسی.
و رجوع به گزند شود
لغت نامه دهخدا
(تَغْ دَ)
جنگ کردن. رزم کردن. جنگیدن. نبرد کردن:
نباشد امیدم سرای دگر
نباید که رزم آورم با پدر.
فردوسی.
بر آنم میاور که عزم آورم
به هم پنجه ای باتو رزم آورم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وُ رَ)
پوزش کردن:
ز گفتار او پوزش آورد پیش
بپیچید از آن بیهده رای خویش.
فردوسی.
ز دیدار تو شرم دارم همی
بدین کرده ها پوزش آرم همی.
اسدی.
رجوع به پوزش شود
لغت نامه دهخدا
(چُ بَ تَ)
زور دادن. فشار دادن. (فرهنگ فارسی معین). نیرو کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و آب چنان زور آورد که آن زنجیرها بگسست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138).
چه زور آورد پنجۀ جهد مرد
چو بازوی توفیق یاری نکرد.
سعدی (بوستان).
که زور آورد گر تو یاری دهی ؟
که گیرد چو تو رستگاری دهی ؟
سعدی (بوستان).
دست بالای عشق زور آورد
معرفت را نماند جای ستیز.
سعدی.
- زور بر خاک سیه آوردن، کنایه از کشاورزی کردن. زراعت کردن:
جستن گوگرد احمر عمر ضایع کردن است
زور بر خاک سیه آور که یکسر کیمیاست.
ابن یمین.
، تعدی کردن. ستم کردن. (فرهنگ فارسی معین). مقابله کردن. سرکشی کردن. فشار آوردن. هجوم آوردن: ارتفاع ولایات نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند. (گلستان).
سرشته ست یزدان شفا در عسل
نه چندانکه زورآورد با اجل.
سعدی (بوستان).
خدایا به غفلت شکستیم عهد
چه زور آورد با قضا دست جهد.
سعدی (بوستان).
رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
سنجیدن ترازنیدن سختن سنگینی چیزی را اندازه گرفتن سنجیدن سید گفت... ترا اینجا چندان مقام باشد که این زر را ورن و نقد بکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بز آوردن
تصویر بز آوردن
بد آوردن بد اقبالی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین آوردن
تصویر کین آوردن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزش آوردن
تصویر پوزش آوردن
پوزش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور آوردن
تصویر زور آوردن
زور دادن فشار آوردن، تعدی کردن ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزند آوردن
تصویر گزند آوردن
آسیب رساندن صدمه رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور آوردن
تصویر زور آوردن
((وَیا وُ دَ))
فشار دادن، ستم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بز آوردن
تصویر بز آوردن
((~. وَ دَ))
به دست آوردن حداقل امتیاز، بد آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
Weigh
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
peser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
ওজন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
वजन करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
pesare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
ważyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
wiegen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
wegen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
зважувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
взвешивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
pesar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
무게를 재다
دیکشنری فارسی به کره ای